ناخدای عشق

همه رفتد!من ماندمو غم!!اشک هایم برای رفتنشان ماننداشک ابرمیریخت،راهی جز خیس کردن گونه هایم نداشتم!منو غم نشستیم پای حرف های دلمان.او گفتومن گفتم.من به او گفتم برو گفت با خندی نرم: که مانند خنده تنهایت گذارم؟!باروی پریشان ونگران وتابناک گفتم:ملالی نیست تنهاتر از تنهای میشوم.باز هم خندیدو گفت برای من هم ملالی نیست یار دیگری میشوم!او رفتوارام زیر لب میگفتم با وفاترین یار هایم تنهایم گذاشتن دگر از غم چه توقع!!!

نوشته شده در پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:غم,عشق,تنهای,اشک,یار,تنهاترین,شعر,عاشقانه,ساعت 2:19 توسط غریبه| |


Power By: LoxBlog.Com