ناخدای عشق
روزی پادشاه یونان به کورش کبیر گفت شما برای ثروت میجنگیدو مابرای شرف کورش درجوابش گفت:هرکس به خاطر نداشته هایش میجنگد همه رفتد!من ماندمو غم!!اشک هایم برای رفتنشان ماننداشک ابرمیریخت،راهی جز خیس کردن گونه هایم نداشتم!منو غم نشستیم پای حرف های دلمان.او گفتومن گفتم.من به او گفتم برو گفت با خندی نرم: که مانند خنده تنهایت گذارم؟!باروی پریشان ونگران وتابناک گفتم:ملالی نیست تنهاتر از تنهای میشوم.باز هم خندیدو گفت برای من هم ملالی نیست یار دیگری میشوم!او رفتوارام زیر لب میگفتم با وفاترین یار هایم تنهایم گذاشتن دگر از غم چه توقع!!!
Power By:
LoxBlog.Com |