ناخدای عشق

 

به سلامتی دختری که شب زیر بارون بدون چتر کنار خیابون ماشین مدل بالا جلو پاش ترمز کردو گفت برسونمت خانومی پشتش رو کردو زیر لب گفت انگشت کوچیکه عشقمم نمیشی!!

 

 m;n

نوشته شده در سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:بوسه,یار,شعر باحال,عشق,عاشقی ,دوست داشتن,رفاقت,دوستی,ساعت 3:38 توسط غریبه| |

خدا انقدر دورم زبرت که هیچ نخوانی مرا    

در خود گمشدمو هیچ میدانی مرا

میشود که باز بخوانی همچویاران مرا

بگوی بیا یارم این بلاهست ازمن تورا

منکه شکر بلاهای تو گویم که دانم چرا

میدهی بلا که دانم داری نظرهر لحظه مرا

بازمنه بی فکر ساه گذر خواهم کردبلارا

بلا که نگویم من گویمم لطف خدارا

 

 m;n

 

نوشته شده در یک شنبه 5 شهريور 1391برچسب:بوسه,یار,شعر باحال,عشق,عاشقی ,دوست داشتن,رفاقت,دوستی,ساعت 3:58 توسط غریبه| |

        

 

به سلامتی اون گلی که وقتی ریشش جون گرفتو گل داد یادش بیاره که ریشش تو کدوم خاکه بوده!

 

 m;n

نوشته شده در یک شنبه 5 شهريور 1391برچسب:بوسه,یار,شعر باحال,عشق,عاشقی ,دوست داشتن,رفاقت,دوستی,ساعت 2:0 توسط غریبه| |

 

من اگر میخندم به اجبار عکاس است                   وگرنه بدون تو من کجاوخنده کجا

 

 m;n

 


 

نوشته شده در جمعه 3 شهريور 1391برچسب:بوسه,یار,شعر باحال,عشق,عاشقی ,دوست داشتن,رفاقت,دوستی,ساعت 3:5 توسط غریبه| |

"مادر"

ساعت 3 شب بود كه صداي تلفن , پسري را از خواب بيدار كرد..

.پشت خط مادرش بود.....

 پسر با عصبانيت گفت: چرا اين وقت شب مرا از خواب بيدار كردي؟؟؟؟!!!

 

 مادر گفت:25 سال قبل در همين موقع شب تو مرا از خواب بيدار كردي.....

 

فقط خواستم بگويم تولدت مبارك پسرم.....

 

 پسر از اينكه دل مادرش را شكسته بود تا صبح خوابش نبرد.....

 

صبح سراغ مادرش رفت.....

 

وقتي داخل خانه شد مادرش را پشت ميز تلفن با شمع نيمه سوخته يافت.....

 

ولي مادر ديگر در اين دنيا نبود

 

 

 m;n

 

نوشته شده در جمعه 3 شهريور 1391برچسب:بوسه,یار,شعر باحال,عشق,عاشقی ,دوست داشتن,مادر,ساعت 2:35 توسط غریبه| |

 

روزی دوتا رفیق بودن که یکیشون بخاطر کشتن ادمی فراری میشه ومیره خونه رفیقش!

بعد چند ماه خوردن وخوابیدن خونه رفیقش خبر میرسه که پروندت بسه شدش!

خوشحال از خونه رفیقش میره بیرونو روزی سر کوچه وایستاده بوده که دختری ناز و خوشگل از کوچه رد میشوده!

پسره با نگاهی مغرور به دختره بهش متلک میندازه!

یه نفر میاد میگه نامرد به ابجی رفیقت که چند ماه خونشون بودی متلک میندازی؟

پسره میره خونه رفیق که چند ماه اونجابوده و به رفیق که مشروب میخورده میگه:من خواهرت رو نشناختمو بهش متلک انداختم رفیقشم میگه:به سلامتی رفیقی که چند ماه خونمون بودشو خواهرم رونشناخته بودش!!! 

 

m:n

نوشته شده در جمعه 3 شهريور 1391برچسب:بوسه,یار,شعر باحال,عشق,عاشقی ,دوست داشتن,رفاقت,دوستی,ساعت 2:18 توسط غریبه| |

روزی ز لپ یار ربودم بوسی             گفت هم بی ادبی هم لوسی

                  گفتم گناهم چیست که کردم بوسی

                  گفت لب رو ول کردیو لپ را میبوسی

نوشته شده در پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:بوسه,یار,شعر باحال,عشق,عاشقی ,دوست داشتن,ساعت 3:4 توسط غریبه| |

همه رفتد!من ماندمو غم!!اشک هایم برای رفتنشان ماننداشک ابرمیریخت،راهی جز خیس کردن گونه هایم نداشتم!منو غم نشستیم پای حرف های دلمان.او گفتومن گفتم.من به او گفتم برو گفت با خندی نرم: که مانند خنده تنهایت گذارم؟!باروی پریشان ونگران وتابناک گفتم:ملالی نیست تنهاتر از تنهای میشوم.باز هم خندیدو گفت برای من هم ملالی نیست یار دیگری میشوم!او رفتوارام زیر لب میگفتم با وفاترین یار هایم تنهایم گذاشتن دگر از غم چه توقع!!!

نوشته شده در پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:غم,عشق,تنهای,اشک,یار,تنهاترین,شعر,عاشقانه,ساعت 2:19 توسط غریبه| |


Power By: LoxBlog.Com